در حالی که تنم از ترس می لرزید گفتم
_من نمیخوام ببینمت.
کلافه نفسش و فوت کرد و آروم گفت
_حق داری بهم اعتماد نکنی اما من این بار واقعا میخوام که بمونم…من قراره که مامانم زنگ بزنه خونتون نخواستم بی اطلاع تو باشه.
پوزخندی روی لبم نشست و گفتم
_الان؟
دست چپمو جلوی صورتش گرفتم و گفتم
_من نامزد کردم.
رنگ از رخش پرید و ناباور نگاهم کرد.
عقب رفتم و گفتم
_بمیرمم دیگه حاضر نیستم زن تو بشم.
بازومو گرفت و مات و مبهوت گفت
_دروغ میگی مگه نه؟
_هه… معلومه که راست میگم.مگه من مثل توعم یه عالمه دروغ به هم ببافم؟
فشاری به بازوم داد و گفت
_تو نمیتونی با کس دیگه ازدواج کنی. کیه اون یارو؟بهش گفتی؟بهش گفتی که با من…
بازومو از دستش کشیدم و گفتم
_اونش به تو ربطی نداره. دیگه جلوی راهم سبز نشو.
پشت مو بهش کردم که صدای عصبیش اومد
_می دونی که اگه نامزد کرده باشی به هر طریقی شده پیداش میکنم و بدون یه لحظه مکث هر چی بینمون بوده رو بهش میگم. اینجا ایرانه… کسیم دختر دست خورده رو نمیخواد.
انقدر کله شق بود که مطمئن شم این کارو میکنه.
برگشتم… روبه روم ایستاد و گفت
_اون یارو هر کی که هست ازش جدا میشی… جدا هم نشی وقتی اون حقیقتو بفهمه خودش میره.
لب باز کردم جوابشو بدم که با صدای آرمان روح از تنم رفت
_چی شده سوگل؟
شتاب زده به سمتش برگشتم و گفتم
_هیچی استاد…من…
برعکس تصورم آرمان به سمتم اومد و با اخم های در هم رفته ش گوشه ی آستینم و گرفت و خطاب به شایان با لحن خشکی گفت
_شما رو به جا نیاوردم.
شایان مشکوک نگاهی به من کرد و گفت
_چرا باید به جا بیارید؟
قبل از آرمان من تند گفتم
_ایشون پسر عمه ی من هستن…
برای اولین بار نگاه سرزنش گر آرمان حواله ی چشمام شد و بی پروا گفت
_و البته نامزدش.
لب گزیدم. خدا به دادم برسه!
شایان با ابروهای بالا پریده گفت
_پس شما نامزدشی…آقای استاد دانشگاه حتما سوگل از گذشتش برای شما تعریف کرده نه؟مثلا گفته که یه مدت مخفیانه صیغه ی من بوده؟خوب همون طور که خودتون میدونین صیغه هیچ محدودیتی نداره و ممکنه بین مون چیزایی هم اتفاق افتاده باشه…یا حتما با اینم کنار اومدید که ایشون دور از چشم خانواده و من بچمو سقط کرده و به هیچ کسم نگفته؟یا حتما میدونید که تو زندگیش دنبال عشق میگرده تا ثابت کنه عاشق من نیست اما هر چی بیشتر میگرده کمتر نتیجه میگیره چون هنوزم منو دوست داره.
حتی جرئت نگاه کردن به آرمان رو ندارم.
درسته چیزی بین مون نیست. درسته دوستم نداره اما من بهش دروغ گفته بودم.
داشتم فکر میکردم چه طوری کارم و توجیح کنم.اما با مشتی که آرمان به صورت شایان زد جیغم در اومد.
حیرت زده به شایان که پرت شد روی زمین نگاه کردم
آرمان با تهدید انگشتش رو تکون داد و عصبی گفت
_سگ کی باشی که زن من تو رو بخواد مرتیکه؟فقط دلم میخواد یه بار دیگه به گوشم برسه زر اضافی راجع زن من زدی یا اطرافش ببینمت اون وقت ببین چاک اون دهن بی صاحاب تو میدوزم یا نه!
مات و مبهوت داشتم نگاهش میکرد.
دستمو گرفت و دنبال خودش به سمت دانشگاه کشوند.
خواستم دستمو بکشم که محکم تر گرفت. با رنگ پریده گفتم
_ول کن دستمو آرمان… تو دانشگاهیم… ما رو می بینن به قرآن دو تامونم میندازن بیرون… با توعم ول کن دستمو…
هیچ توجهی به حرفم نکرد..
چند نفری که توی حیاط بودن با تعجب به ما نگاه میکردن..
توی ساختمون در یه کلاس خالی رو باز کرد و هلم داد داخل..
خودشم پشت سرم اومد و گفت
_کی بود این پسره؟
اولین دروغی که به ذهنم رسید و گفتم
_هیچکی بخدا…قبلا دانشجوی همین دانشگاه بود خب… خب… خواستگارم بود.
جلو اومد. حس میکردم از چشمام میخونه دارم دروغ میگم.
سرمو پایین انداختم که گفت
_چون بهش جواب منفی دادی الان دهنش و باز کرده بود و این مزخرفاتو می گفت.پشیمونش میکنم مرتیکه رو…
عصبی خواست بره که پریدم جلوش و گفتم
_تو رو خدا کاریش نداشته باش.ببین اون فکر کرد نامزدی بین ما واقعیه نمیدونست همه چی اجباری…
عصبی وسط حرفم پرید
_اجباری؟تو میخوای منو دیوونه کنی نه؟اگه اجباریه چرا سعی نمیکنی همه چیو بهم بزنیم؟
سکوت کردم. بازوهامو گرفت و گفت
_چرا نمیخوای این دو ماه به جفت مون فرصت بدی؟
قلبم تند میکوبید.دلم میخواست دهن وا کنم و همه چیز و بگم اما حیف…
سکوتمو که دید عقب رفت. سر تکون داد و گفت
_نمیخوای دیگه… اجباری نیست. اما ازم نخواه کاری به کار اون پسره نداشته باشم.تاوان حرفایی که بهت زد و پس میده.
خدایا اون حتی یه درصد هم احتمال نمیداد همه ی حرفای شایان حقیقته.
میخواست بره اما پشیمون شد. دوباره روبه روم ایستاد و گفت
_اجازه تو از بابات بگیره. یه امشبو تو رو بهم قرض میده؟
جا خوردم و گفتم
_چرا؟
خیره به صورتم گفت
_همین طوری… مثل دو تا دوست معمولی فیلم ببینیم.
ابروهام بالا پرید و گفتم
_مثل یه خواهر برادر؟
لبخند کم جونی زد و گفت
_آره.
سر تکون دادم و گفتم
_میام. فکر نکنم بابا هم مشکلی داشته باشه..
لبخندش عمق گرفت.
سر خم کرد و عمیق پیشونیمو بوسید..
نفسم بند اومد.فاصله گرفت و منو مات و مبهوت توی کلاس جا گذاشت
پاسخ دهید!