حرصم در اومد. جلو اومد و گفت
_مال من میشی…
آروم تر گفت
_و دیگه حق نداری با مرد دیگه ای بری قهوه بخوری.
لب تر کردم و گفتم
_من امروز…
انگشتش و روی لبم گذاشت و گفت
_وقتی دلت نمیخواد یه چیزی و بگی نگو اما دروغ هم تحویل من نده.
دستش پایین افتاد.. عقب گرد کرد و زیر سنگینی نگاهم از خونه بیرون زد.
* * * *
با حرص پوست لبم و کندم.. عمدا منو کشونده بود اینجا تا حرصم و در بیاره.
نگاهم و ازشون گرفتم…
پسره ی هوس باز عوضی. فکر کرده اینجا هم آمریکاست.
به اسم مهمونی دور همی با دوستاش دعوتم کرد اما به یه نفرم نگفت که من زنشم.از اول مهمونی هم عین بز رفت با این و اون و منو تنها گذاشت.
بی حوصله بلند شدم و به آشپزخونه رفتم.
برای خودم یه لیوان آب ریختم و همون جا نشستم.
بهتر بود تا نشستن توی اون جمع…
مغموم مشغول بازی با لبه ی لیوانم بودم که صندلی کنارم کشیده شد و آرمان نشست. با قهر روم و برگردوندم که دست زیر چونم زد و سرمو به سمت خودش برگردوند و گفت
_قهری الان؟
با حرص گفتم
_پس چی فکر کردی؟
خندید و گفت
_الان باید نازتم بکشم؟
بد نگاهش کردم و گفتم
_نه…مثل کل این یه هفته باز به اذیت کردنت ادامه بده.یادم نرفته بهم صفر دادی.
دستش و به سمت دستم کشید و دستمو گرفت.
قلبم ضربان گرفت.سرش و جلو آورد و گفت
_بین تو و اون پسر چی گذشته؟
مات موندم. بعد از یک هفته بالاخره پرسید. لبخند کج و کوله ای زدم و گفتم
_کدوم پسر؟
اخم کرد و گفت
_خودت میدونی کیو میگم.
لب تر کردم و گفتم
_گفتم که قبلا…اون روزم…
انگشتش و روی لبم گذاشت و مانع ادامه ی حرفم شد
_دوست پسرت بود؟
سکوت کردم،ادامه داد
_عکس تو باهاش دیدم.
رنگ از رخم پرید. که با لبخند تمسخر امیزی گفت
_چی کار کردی انقدر خاطر تو میخواد؟
جوابی ندادم.
صورتش و جلو آورد و گفت
_رفتم واسه اینکه دور زن منه فکش و بیارم پایین اما فهمیدم یه خاطراتی با هم داشتین.
تا خواستم حرف بزنم انگشتش و روی لبم گذاشت و خودش ادامه داد
_قول تو رو بهش دادم.
گیج گفتم
_یعنی چی؟
دستم و گرفت و گفت
_یعنی تو رو مال اون میکنم.
با خشم بلند شدم و گفتم
_به چه حقی؟
برعکس من اون آروم بلند شد و گفت
_به همون حقی که تو عشق و حال تو با یکی دیگه کردی و جورش و انداختی گردن من.
خشکم زد. پس همه چیز و می دونست.
_من…
نذاشت حرف بزنم
_حالا هم اشکالی نداره.زن من میشی و بعد از یه سال طلاقت میدم و حواله ت میکنم به عشقت.البته ازم خواست دست بهت نزنم اما…باکره که نیستی اشکالی نداره.
بدجوری دلم شکست.. جلو اومد و بازومو گرفت و گفت
_مثلا… اشکالی نداره اگه دوست دخترم باشی.
با مشت به سینش زدم و گفتم
_احمق من محرمتم،زنت به حساب میام.اون وقت تو میری به یکی دیگه قول منو میدی؟
با لحن خاصی گفت
_به خودمم تو رو قول دادم.
اخمام در هم رفت و تا خواستم منظورش و بپرسم لبش روی لبم نشست.هلم داد و چسبوندتم به دیوار آشپزخونه
محکم به عقب هلش دادم و نفس بریده گفتم
_خیلی آشغالی.
نموندم تا حرفی بزنه و از آشپزخونه بیرون اومدم و به اتاق رفتم. تند مانتو مو پوشیدم و شالمو روی سرم انداختم.
بمیرم با توعه شارلاتان ازدواج نمیکنم.
بی اعتنا به صدا زدن هاش از خونه بیرون زدم.
قول منو به شایان داده؟مگه من عروسکم؟
حالم از خودم و زندگیم بهم میخورد.
از خونه که بیرون رفتم خوف برم داشت. چه قدر کوچه ش تاریک بود.
بله خوب سوگل خانوم آخر شبه میخوای تاریک نباشه؟
سرمو پایین انداختم تا خودمو به خیابون برسونم. در همون حال هم آرمان و زیر رگبار فحش هام گرفته بودم که صدای ترمز ماشینی و کنارم شنیدم.
بله اومده منت کشی. کور خوندی آقا آرمان.
بدون اینکه به سمتش نگاه کنم راهمو رفتم.
بدون حرف کنار به کنارم میومد.
کلافه ایستادم اما به جای آرمان دو تا مرد غریبه رو دیدم.
با لحن تندی گفتم
_چی میخواین؟
خنده ی کوتاهی کرد و گفت
_هیچی خانوم میخوایم برسونیمتون.
_لازم نکرده. بزن به چاک.
از ماشین پیاده شد و گفت
_خشونت خوب نیست بیا سوار شو!تو که میخواستی سر خیابون خودت و غالب یکی کنی الان با ما بیا. پولتم بیشتر از بقیه میدم.
عصبی رنگ عوض کردم. دستمو بالا بردم و محکم توی صورتش کوبیدم و گفتم
_هرزه ننه و آبجی ته مرتیکه ی حال بهم زن
انگار خیلی بدش اومد که اخماش در هم رفت.سیلی بدی به گوشم زد که خواستم پرت بشم زمین اما زیر بازوم و گرفت و دنبال خودش کشوند.
داد زدم
_حروم زاده به چه حقی زدی؟ول کن دستمو تا حالیت کنم.با توعم… دستمو ول کن.
در ماشین و باز کرد. رفیق متعجب گفت
_چی کار میکنی؟میخوای به زور ببریش؟
در حالی که داشت سعی میکرد هلم بده داخل گفت
_باید ادب بشه دختره ی عوضی.
به خودم اومدم. این یارو راست راستی داشت منو می برد.
با آرنج محکم به پهلوش زدم و وقتی دستش شل شد لای پاش کوبیدم که زوزش در اومد.
هلش دادم عقب و با تمام توان شروع به دویدن کردم که باز مرتیکه ی حروم زاده موهامو از پشت گرفت.
همراه با چرخیدن لگدی به شکمش زدم و گفتم
_تا بیشتر از این کتک نخوردی گور تو گم کن اون قدر بی دست و پا نیستم که از پس یه کفتار بر نیام
پاسخ دهید!