• آگوست 26, 2019
  • 6278 بازدید

سوار ماشین شدم و با قهر رومو برگردوندم.
سوار شد که گفتم
_برو کلانتری.
بی حرف ماشین و روشن کرد.
پوزخندی زدم. چه آدم نامردی بود که می‌خواست با دستای خودش تحویلم بده.
سرم و به شیشه چسبوندم و حرفی نزدم.
کم کم با دیدن جاده متحیر شدم و گفتم
_کجا داریم میریم؟
با اخم جواب داد
_ویلای بابابزرگ.
ابروهام بالا پرید و سکوت کردم.
پس اون قدرام نامرد نبود اما من یه زهری توی وجودم داشتم که باید بهش میزدم.
صاف نشستم و با اخم گفتم
_من با تو هیچ جا نمیام. خیلی به فکرمی منو برسون خونه ی شایان.
منه خر چه می دونستم با حرفم میزنه به سرش و مثل روانی ها میشه.
مثل بمب منفجر شد و داد زد
_نذار دستم روت بلند شه سوگل.
چشمام گرد شد و گفتم
_چی؟به چه حقی دقیقا؟چی کارمی؟اون صیغه ی مسخره هیچ ارزشی نداره پس هوا برت نداره که مالکمی… یه بار میخوای منو بدی به شایان یه بار میخوای کتکم بزنی. هه… بزن کنار من با تو هیچ جا نمیام.
سرعتش و بیشتر کرد و گفت
_فعلا بتمرگ سر جات به وقتش نشونت میدم من چی کارتم.
در ماشین و باز کردم و گفتم
_نه خیر بزن کنار همین جا پیاده میشم. نگه نداری خودمو پرت میکنم پایین.
بازومو کشید و داد زد
_نکن احمق الان میوفتی.
_به جهنم نگه دار تا خودمو ننداختم.
ماشین و کنار زد.
بدون مکث پیاده شدم و شروع کردم به دویدن

پشت سرم دوید و به دقیقه نکشید که بازوم و گرفت و گفت
_کجا میری؟بیا سوار شو الان یه گشت زوم کنه رومون شبو باید تو کلانتری باشیم.
هلش دادم و گفتم
_به من چه میخواستی کمتر زهرماری بخوری. حالام برو تو ماشینت من یه فکر برای خودم میکنم.
نگاهی به اطراف انداخت و بی مقدمه خم شد و بلندم کرد.
محکم به شونش زدم و متحیر گفتم
_چی کار میکنی؟
در ماشین و باز کرد و گفت
_وقتی زبون خوش حالیت نمیشه مجبورم دیگه.
هلم داد توی ماشین و درو بست و خیلی زود خودشم سوار شد و قفل مرکزی و زد.
ماشین و راه انداخت. چپ چپ نگاهش کردم و چیزی نگفتم. به جاش سرمو به صندلی تکیه دادم و به اون پسر فکر کردم. یعنی مرد؟

* * * * *
نفسش و با آسودگی فوت کرد و گفت
_دمت گرم داداش.
با استرس گفتم
_چی شد؟
تلفن و قطع کرد و گفت
_نگران نباش زندست به هوش اومده اسمی هم از تو نیاورده.
آسوده نفس کشیدم و گفتم
_خداروشکر
روی مبل نشستم.کنارم نشست و گفت
_کدوم اتاق بخوابیم؟
سر سنگین گفتم
_توی هر اتاقی میخوای بخواب من یه فکری میکنم.

مچ دستمو کشید. با این کار رسما شوت شدم توی بغلش.
دستش و لای موهام برد و گفت
_یه امشب و لج بازی نکن دختر بذار دو تامون آروم بشیم.

دانلود رمان

خیلی بهم برخورد.
نگاهش کردم و گفتم
_چرا این طوری باهام رفتار میکنی؟ به خاطر حرفای اون شایان عوضی؟اگه همه ی حرفایی که بهت گفته دروغ باشه چی؟
اخم کرد و گفت
_عکس نشون که باهم بودین.
_خوب؟عکس تخت خواب نشون داد؟
سکوت کرد. متاسف سر تکون دادم و خواستم بلند بشم که مچ دستمو گرفت و گفت
_تو اونو دوست نداری؟
با حرص نفس کشیدم و گفتم
_نه.. ندارم. حتی ازش متنفرم.
_من فکر کردم چون باهاش توی کافه بودی دوستش داری.
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم
_دیگه از این فکرا نکن.باهاش رفتم چون خواستم حرفاشو بزنه و خلاص بشم.قبول یه زمانی خریت کردم و باهاش دوست شدم اما…
وسط حرفم پرید:
_اما باهاش نخوابیدی مگه نه؟
نگاهش کردم. دستم مشت شد و نفسم بالا نمیومد. آروم جواب دادم
_نه.
لبخندی زد و خواست چیزی بگه که بلند شدم و گفتم
_میرم بخوابم سمت من نیا.
به سمت یکی از اتاقا رفتم که صداش متوقفم کرد
_معذرت میخوام سوگل.
زهرخندی زدم از جاش بلند شد و پشت سرم ایستاد.
برگشتم و حق به جانب گفتم
_خوب؟
با جدیت گفت
_چرا اجازه نمیدی یه شانس به همدیگه بدیم؟
برخلاف خواستم پوزخند زدم و گفتم
_من با یه آدم الکلی که دوست پسر دوستمم هس کاری ندارم.
لبخندی زد و با شیطنت گفت
_پس بداخلاقیت واسه اینه که حسودی کردی.
متعجب گفتم
_حسودی کنم؟ به چی؟اصلا مگه من مثل توعم که حسودی کنم؟مبارکتون باشه به هم میاین.
پشت مو کردم که دستاش دور شکمم حلقه شد کنار گوشم آروم گفت
_اما منو تو بیشتر به هم میایم.

به این پست امتیاز دهید.
تدریس عاشقانه پارت 16
4.68 از 44 رای

پاسخ دهید!

نظرات بسته شده است.