• جولای 14, 2019
  • 6362 بازدید

دختره با دیدن من مثل برق بلند شد و آرمان ضربه ای به پیشونیش زد.
حیرت زده از صحنه ای که دیدم گفتم
_کافرین شما….؟
دختره تاپ نیم وجبی تنش و صاف کرد و با لحن لوسی گفت
_این کیه آرمان؟
آرمان هم بلند شد و در حالی که به من چشم غره میرفت گفت
_دختر داییمه امشب مهمون منه!چیکار داشتی سوگل؟
نگاهم روی دکمه های نیمه باز یقه ش افتاد و ذهنم فلش بک خورد به روزی که…
با حالی خراب از یادآوری گذشته میخواستم حرفی بزنم اما انگار زبونم خشک شده بود.
فقط لب هام تکون خورد و در نهایت بدون هیچ حرفی رفتم توی اتاق و درو بستم.
خودمو روی تخت انداختم. سرمو توی بالش فرو بردم و چشمامو محکم بستم.
بهش فکر نمی‌کنم،فکر نمی‌کنم،فکر نمی‌کنم…
* * * *
با صدای داد و بیداد از جا پریدم.همزمان در اتاق با شدت باز شد و بابام برافروخته اومد داخل. بلند شدم و قبل از اینکه یک کلمه حرف بزنم سیلی محکمی نوش جان کردم و افتادم روی تخت.
داد آرمان بلند شد:
_دایی جان شما گوش بدید من چی میگم…
بابام زیر بازوم و گرفت و بلندم کرد چشمام از سیلی که خورده بودم سیاهی می رفت.
با خشم غرید
_آدمت میکنم.
دستشو بالا برد تا سیلی دوم رو بزنه که آرمان مچ بابام رو توی هوا گرفت.
جلوی من سینه سپر کرد و گفت
_نمی‌ذارم بزنیش دایی.
بابام در حالی که از عصبانیت کبود شده بود داد زد
_تو میخوای من قاتل بشم پسر؟ هان؟
تازه قفل زبونم باز شد و با التماس گفتم
_بابا به خدا من کار بدی نکردم.
با این حرف عصبی تر شد و عربده زد
_بی پدر من این طوری بزرگت کردم؟تو حیا نداری؟تازه میگه کاری نکردم. آثار کثافت کاری تون توی خونه هست اون وقت تو میگی کاری نکردم.
ناباور نگاهش کردم. بازوم و گرفت و از پشت آرمان کشیدتم بیرون و داد زد
_دختری که دامنش لکه دار بشه مجازاتش مرگه… مرگ.

 

وحشت زده نگاهش کردم. بازوم و دنبال خودش کشوند که آرمان گفت
_ببرش معاینه…اون وقت می‌فهمی که دخترت پاکه!
با این حرف بابام متوقف شد. ناباور به آرمان نگاه کردم که گفت
_میدونم واسه سوگل چه قدر سخته میدونم قلب دخترتو با این کار میشکنی اما ببرش معاینه،حداقل بهتره تا بکشیش.
با با تته پته گفتم
_آرمان چی داری میگی؟
از همه جا بی خبر گفت
_من خودم بیشتر از تو مخالف این کارام اما دلم نمیخواد واسه کاری که نکردی مجازات بشی!
بابام بازوم و ول کرد و گفت
_برو لباسات و بپوش!
با وحشت گفتم
_وووو… واسه چی؟
با اخم گفت
_میریم دکتر
* * * * *
لبم و طوری گاز گرفتم که طعم خون توی دهنم پخش شد.
لعنت به هر چی دکتر این مملکته با قسم های دروغشون. عاشق پزشکی بودم اما امروز ازش بیزار شدم
زنیکه ی به اصطلاح دکتر خودش و جلو کشید و گفت
_حدس تون درست بود آقای سلحشور!
سرم پایین افتاد و تنم لرزید
_دخترتون بکارت نداره.انگار شک تون درست بوده و بهش تعرض جنسی شده البته این تشخیص من نیست باید ببریدش پزشکی قانونی.
سنگینی نگاه بابام رو روی خودم حس میکردم.
تشکر آرومی کرد و بلند شد با هر قدمی که به سمتم اومد از ترس بیشتر توی خودم مچاله شدم.
مچ دستم و گرفت و دنبال خودش کشوند..
کارت تمومه سوگل،از اونی که می‌ترسیدی به سرت اومد. شک نکن بابابزرگ نگاه نمیکنه از گوشت و خون شی و می کشتت…با خفت میمیری سوگل،با خفت

 

 

به این پست امتیاز دهید.
تدریس عاشقانه پارت 4
4.67 از 9 رای

پاسخ دهید!

نظرات بسته شده است.