مهندس آرمیتاآرمند دختری خودساخته است که شرکت بزرگ مهر که ارائه دهنده ی تجهیزات پزشکی هست و مدیریت میکنه …
مازیار: یه نگاهی به خودت بنداز…. از صبح تا شب تو شرکتی… یه نگاهی به پوستت بنداز؟
دانلود رمان من تو او دیگری از ناب رمان

دانلود رمان من تو او دیگری
خلاصه رمان :
مهندس آرمیتاآرمند دختری خودساخته است که شرکت بزرگ مهر که ارائه دهنده ی تجهیزات پزشکی هست و مدیریت میکنه …
افکار خاصی داره … سعی میکنه روشنفکر باشه… و فکر میکنه که عشق به هیچ وجه وجود نداره و هیچ وقت عاشق نمیشه … اما با کسی اشنا میشه که تصمیم میگیره : کلا فکر نکنه و تز نده!!!
مازیار: یه نگاهی به خودت بنداز…. از صبح تا شب تو شرکتی… یه نگاهی به پوستت بنداز؟
ارمیتا لبخندی زد وگفت: خوب تو که یه دکتر پوست وزیبایی هستی….
مازیار نفس عمیقی کشید وگفت: دلم نمیخواد مجبور باشی… ولی خوشحال میشم مثل یه دوست رو کمکم حساب کنی…
ارمیتا نفس راحتی کشید وگفت: منم مدت هاست میخوام همین حرفها رو بهت بزنم… اما هیچ وقت نه فرصتش پیش میومد نه فکر میکردم اینقدر با جنبه باشی…
مازیار لبخندی زد وگفت: ارمیتا مطمئنم که لایق بهترین ها هستی … ولی میترسم خیلی دیر بشه… به فکر اینده ات هم باش…. حالا نه با من چون میدونم که امیدی نیست … اما …
ارمیتا نفس عمیقی کشید و از جا بلند شد ومیان حرفش امد وگفت : من در لحظه زندگی میکنم… دیروز و فردا برام مهم نیست. امیدوارم به چیزی که میخوای برسی…. خداحافظ.
مازیار با غر گفت: حداقل منو برسون…
ارمیتا لبخندی زد وگفت: وای … واقعا معذرت میخوام…
مازیار لبخندی زد وحساب کرد و پشت سرش راه افتاد. در حینی که غر ولند میکرد گفت: ادم محتاج زن جماعت نشه…
ارمیتا چشم غره ای رفت و داخل اتومبیل نشست وگفت: مراقب حرف زدنت هستی نه؟
مازیار: سعی میکنم…
ارمیتا او را جلوی شرکت که اتومبیلش را پارک کرده بود رساند وگفت: خوب ممنون با بت این چند وقت اخیر…
مازیار: میدونی که عاشقت هستم و میمونم…
ارمیتا پوزخندی زد وگفت: این چیزی که تو میگی وجود نداره مازیار…
باکس دانلود