دانلود رمان دیانه رایگان با لینک مستقیم برای موبایل و کامپیوتر
دانلود رمان دیانه رایگان با لینک مستقیم
ماشین کنار در بزرگى تو یکى از کوچه هاى قدیمى تجریش ایستاد.
کیف کوچک دستیم رو برداشتم و از ماشین پیاده شدم.
ترس و دلهره امونم رو بریده بود.
انقدر استرسم زیاد بود که احساس تهوع بهم دست میداد .
راننده از ماشین پیاده شد و بى توجه به استرس و نگاههاى بى قرار و پر از ترسم زنگ آیفون رو زد.
نگاهم رو به پیچک هایى که از دیوار خونه به کوچه سرک کشیده بود دوختم.
در با صداى تیکى باز شد.
راننده بى توجه به حالم در رو باز کرد گفت:
-بهتره انقدر دست و پا چلفتى نباشى.
و وارد حیاط شد. نفسم رو پر صدا بیرون دادم ب و پشت سرش وارد حیاط شدم.
برعکس تصورم حیاط بزرگى با ساختار قدیمى و باغچه اى پر از گل هاى رنگى بود و بوى گل یاس تمام حیاط رو برداشته بود.
با صداى راننده به خودم اومدم.
-دختر جان چى رو نگاه مى کنى؟ یالا بیا …
قدم هامو بلند برداشتم تا به مرد برسم.
مرد کنار در ورودى سالن ایستاد. کنارش با فاصله ایستادم که در سالن باز شد.
نگاهم به دختر نوجوانى که هم سن و سال هاى خودم بود افتاد.
بى هیچ حرفى رفت کنار تا ما وارد سالن بشیم.
از اینهمه بى توجهى شوکه شدم و استرسم بیشتر؛
نمى دونستم توى این محیط غریبه چیکار مى کنم و چرا اومدم.
بى توجه به ساختار خونه سرم و پایین انداختم و از دنبال مرد راه افتادم.
انقدر غرق خودم بودم که نفهمیدم مرد کى ایستاد و محکم به چیزى بر خوردم. سر بلند کردم.
مرد اخمى کرد و صداى خنده ى اطرافیانم بلند شد.
گوشه ى لبم و از اینهمه دست و پا چلفتى بودن به دندون گرفتم. جرأت سر بلند کردن نداشتم. کیفم رو محکم توى دستم فشار دادم.
فضاى خونه برام سنگین و نفس کشیدن سخت بود. خدایا من متعلق به اینجا نیستم …
کاش پیش بی بی برگردم.
باکس دانلود