
دانلود رمان می گل
خلاصه ی رمان :
دختری به اسم می گل که خواهرش ترگل میخواست اونو وادار به انجام کارهای خلاف بکنه …
اما می گل دوست داره درس بخونه …
پسری که خواهرش قبلا باهاش آشنا بوده می گل رو از خواهرش میخره
یه آدم مغرور …
قسمتی از متن :
تا شب چند بار بچه ها بهش زنگ زدن تا حالش و بپرسن. گلاره هر بار از قول آراد ازش عذر خواهي مي کرد و مي گفت آراد گفته موقعيت داشتي بهش زنگ بزني. اما مي گل هر بار جوابش يکي بود.
شب شهروز براي شام اومد دنبال مي گل. ازش خواست کمکش کنه و ببرتش سر ميز. اما مي گل گفت
که خودش ميره. با وجود اتفاقي که بعد از ظهر افتاده بود هنوز شهروز و مقصر مي دونست و قصد داشت بهش بفهمونه کار اشتباهي کرده. اون کار خودش و توضيح داده بود. پس شهروز م بايد توضيح مي داد. فکر کرد وقتي مسئوليتم و قبول کرده بايد پاش وا مي ستاد! درسته هر کس زندگي خودش و داره. اما من شرايط متفاوتي برام پيش اومده بود. بايد بهش مي فهموند بي مسئوليتي کرده!
سر ميز شامي که بي بي درست کرده بود بدون هيچ حرفي نشست و مقداري غذا کشيد و شروع کرد به خوردن. از علي خبري نبود. همون بهتر که خبري نبود. کاسه داغ تر از آش!
– گل و چيکار مي کني؟
مي گل گيج و منگ به شهروز نگاهي انداخت و گفت:
– گل؟
– شاخه گلي که برات اورده!
مي گل اطرافش و به دنبال شاخه گل چشم چرخوند و گفت:
– آها! کوش راستي؟
– رو ميز ناهارخوري پرتش کردي!
– ميذارمش تو گلدون. چي کارش کنم؟
لحنش به اندازه اي بي تفاوت بود که خيال شهروز راحت بشه. شايد اگر ابراز احساسات هاش بيشتر شده بود و مي گل عشقش و باور کرده بود و بعد شهروز به اين مسافرت رفته بود. مي گي اذيتش مي کرد و حرصش و در مي اورد. اما اين مسافرت اون هم تو شرايط مي گل باعث شده بود مي گل باور کنه همه اون فکرها توه مي بيش نبوده!
بقيه غذا در سکوت کامل خورده شد. روز بعد سيزده به در بود. مي گل با خودش عهد کرده بود شده تا جلوي در بره و برگرده. تقريبا يک هفته اي مي شد خونه نشين شده بود!
به این پست امتیاز دهید.
بدون رای!
مطالب زیر را حتما بخوانید
-
11 بازدید
-
124 بازدید
-
102 بازدید
-
161 بازدید
-
119 بازدید
-
136 بازدید
-
106 بازدید
-
165 بازدید